مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست