رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
با هیچکس در زندگی جز درد همپا نیستم
بیدرد تنها میشوم، با درد تنها نیستم
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها