تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است