غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها