ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست