بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...