ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام