مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست