ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود