هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند