ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد