خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست