ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم