بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد