ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست