ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت