غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است