بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم