ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم