ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام