حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام