همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم