روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی