شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی