ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟