پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند