روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد