حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم