بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد