خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد