غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست