موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟