غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...