سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست