سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز