فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر