گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست