چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش