کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟