ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد