ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت