دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت