ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت