نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
هرکس هر آنچه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر