ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را