مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را