مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم