بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
زمین ز بتکدهها پُر شدهست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شدهست ابراهیم