میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند