مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد